loading...
پاييزی
admin بازدید : 78 سه شنبه 17 دی 1392 نظرات (0)

میدانم دیگر برای من نیستی اما دلی که با تو باشد این حرفها را نمی فهمد …
.
.
گاهی اونقدر خسته میشویم که خستگیمون در نمیشه ، “درد” میشه !
.
.
زنده ام نه ازجانی که مانده ، از استخوان های لجبازی که روی هم ایستاده اند !
.
.
این روزها خیلی چیزها دست من نیست ؛ مثل دستهایت !
.
.
گاهی هم باید چشمها را بست تا او که نیست شاید بیاید در خواب !
.
.
آنجا نشسته ای و لبخند میزنی اما دستی تکان نمیدهی …
ای کاش آن قاب ، قاب پنجره بود !

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 311
  • کل نظرات : 46
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 13
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 68
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 170
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 23
  • بازدید هفته : 558
  • بازدید ماه : 1,014
  • بازدید سال : 23,137
  • بازدید کلی : 407,153